ماجرای انتخاب همسر برای شاهزاده چین
دویست و پنجاه سال پیش از میلاد؛ در چین باستان؛ شاهزاده ای تصمیم به ازدواجگرفت. با مرد
خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند، تا دختری سزاوار را انتخاب
کند.
ادامه مطلب...
ماجرای عیب کوچک عروس
جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو
پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در
زندگی فراهم خواهد کرد.
جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است
پیرزن گفت:اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود
ادامه مطلب...
ماجرای عشق واقعی
جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد.
ادامه مطلب...
قلب
روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیبا ترین قلب را درتمام آن منطقه دارد.
جمعیت زیاد جمع شدند. قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشهای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیدهاند. مرد جوان با کمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود پرداخت.
ادامه مطلب...
گدای نابینا
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو نوشته شده بود: من کور هستم لطفا کمک کروزنامه نگارخلاقی از کنار او می گذشت،
ادامه مطلب...
فرشته
به یاد اولین خاطره ای که از او در ذهنم نقش بسته می افتم. صورتش مثل ماه می درخشید و با چشمهای سیاهش خیره به من نگاه می کرد.شبیه یک فرشته بود اگر چه آن زمان هنوز معنی فرشته را نمی فهمیدم.
ادامه مطلب...
واقعیت جالب در مورد سال 2011 میلادی و سال 1390 شمسی
دو رقم آخر سال تولد خودرا (سال میلادی ) با سنی که امسال خواهید داشت جمع کنید و نتیجه برای همه 111 است امسال سال پول است ماه اکتبر امسال 5 یکشنبه ، 5 دوشنبه و 5 شنبه خواهد داشت و این اتفاق فقط هر 823 سال یکبار رخ میدهد این سالها به عنوان کیف پول شناخته شده اادامه مطلب...
داستانی بسیار آموزنده
در این کارگاه، فولاد خام برایم می آورند که باید از آن شمشیر بسازم. میدانی چه طور
این کار را میکنم؟ اول فولاد را به اندازه جهنم حرارت میدهم تا سرخ شود
ادامه مطلب...
داستانک؛ سه پاکت نامه
یک سال بعد، شرکت دوباره با مشکلات تولید توأم با کاهش فروش
مواجه شد. با تجربه خوشایندی که از پاکت اول داشت، آقای
اسمیت
بی درنگ سراغ پاکت دوم رفت. پیغام این بود: «تغییر ساختار
بده.»
ادامه مطلب...
" شش حکایت از عبید "
مردی حجّاج را گفت که دوش در خواب چنان دیدم که اندر بهشتی. حجّاج گفت: اگر خوابت راست باشد، بیداد در آن جهان بیش از این جهان باشد
زشترویی در آینه به چهرهی خود مینگریست و میگفت سپاس خدای را که مرا صورتی نیکو بداد، غلامش ایستاده بود و این سخن میشنید. چون از نزد او به در آمد، کسی بر در خانه او را از حال صاحبش پرسید، گفت: در خانه نشسته و بر خدا دروغ می بندد.
ادامه مطلب...
گنجشک و آتش
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟
پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد!
دوستی نه در ازدحام روز گم می شود نه در سکوت شب ، اگر گم شد هرچه هست دوستی نیست...