کر بختیاری
کر بختیاری
نرم افزار ومطالب آموزشی

من نمیخواستم داداشش باشم ... میخواستم عشقش مال من باشه


ولی اون توجه نمیکرد...


جشن پایان تحصیلی اش بود من رو دعوت کرد .


او خوشحال بود و من از خوش حالی او خوش حال بودم.


توی کلیسا روبروی من دختری نشسته بود که زمانی عشقش مال من بود.


خودم دیدم که گفت:بله . بعد اومد کنارم و طوری اشک تو چشماش حلقه زده بود گفت


داداشی... من نمیخواستم داداشش باشم .میخواستم عشقش مال من باشه


ولی اون توجه نمیکرد...........................................................


الان روبروی من قبر کسی است که زمانی عشقش مال من بود...


داشتم گریه میکردم که یکی از دوستاش دفتری به من داد


داخل دفتر نوشته شده بود:


 من نمیخواستم تو داداشی من باشی ... میخواستم عشقت مال من باشه


ولی تو توجه نمیکردی

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





ارسال در تاريخ شنبه 20 آبان 1391برچسب:, توسط کربختیاری